Sunday 23 July 2017

مگه میشه اون شب یادم بره. یا اون روز. مگه روزش صد دفعه بم زنگ نزده بود. مگه صد دفعه بش نگفته بودم بیا. مگه خرید نرفته بودم. چی شد پس؟ یه دکمه داشت زد همه چی پاک شد؟ خب به منم بگو چی کار کردی منم همون‌ کارو بکنم همه چی یادم بره.

Monday 27 February 2017

من از ‌آفتاب فراری‌ام

بدنهامون نم‌داره. خیسه. چسبناکه. منتظریم بارون بزنه.

Friday 27 January 2017

مرده شورم رو ببرند

من چمه؟ حتمن خوشی زده زیر دلم . ولی اگه دارم مینویسم یعنی حالم بده. چون هروقت حالم بد بوده نوشتم. کاشکی اون دفتری که فری بم داده بود تو نپال گم نمیشد. کاشکی اون دفتری که بعد گم شدن اون اولیه خریدم رو تو هواپیما جا نمیذاششتم. چون وقتی دفتر داشتم بهونه واسه نوشتن بود حتا بعضی وقتها که حالم بد نبود ولی بعد که دو تا دفتر رو به همین راحتی گم کردم گفتم باشه دیگه فقط تو مبایل بنویسم. تو درفت ایمیل که گم نشند. بعد شروع کردم یه سری چرندیات به انگلیسی نوشتم چون الان هر کی یه سفر به داغوزآباد هم بره و بیاد میره تو وبلاگش مینویسه و به یه نحوی ملتی از این کار پول در میارند. چه خیال باطلی که منم آره. من هیچوقت هیچی . من بی خاصیت ترینم. بی خاصیتها مفیدترین کاری که میتونند بکنند خودکشیه بلکه به این نحو غذا و انرژی و کوفت و زهرمارهای دیگه رو هدر ندند. اما چون بی خاصیت و بی فایده اند ( هستم) حتا از عهده ی خودکشی هم برنمیاند (نمیام) حتا جرئتش رو ندارند (ندارم)