بعد میدونی الیون خابیده بود. من خابیده بودم. سرم رو سینهاش بود. لباس تنش نبود. دستاش دورم حلقه بود. بعد آدما اومدن. الیون گفت بریم. من گفتم نه. آدما هی حرف زدن. الیون باز گفت بریم. من نمیخاستم برم. من نمیخاستم آدما بیان. من میخاستم همشُ همه زندگیمُ اونجا بخابم. سرم رو سینهی الیون باشه. لباس تنش نباشه. دستاش دورم حلقه باشه. موهام فرفری باشه. زمان وایساده باشه
No comments:
Post a Comment