Tuesday 18 June 2013

I LOST MY FAITH IN SUMMERTIME

اُرلاندو عشقم. چقدر دست دست کردی تا دیر شد. تار شد. صدفا رو ردیف چیندم رو دلم. تا رو قلبم. گرم بود. کرناره کنارم خوابیده بود. عاشق اسم کرِناره شدم. بیا اسم دخترمونُ نذاریم سرافینا. بذاریم کرناره. سرافینو رو نگه داریم واسه پسرمون. الونا رفته بود آینده‌اشُ بسازه. هی بلندپروازی کرده بود. هی خورده بود زمین. کرناره گفته بود باید سطح توقعاتشُ بیاره پایین. بلندپروازی نکنه. من گفته بودم ربطی نداره به بلندپروازی. مگه ما زمین نخوردیم. مگه بلندپروازی کرده بودیم. مگه من پوست پشت دستم کنده نشد. آخرش همه زمین میخورند. آخرش زمینه.  از این زمین خوردنا فقط جزئیات یاد آدم میاد. مثل باد وآفتاب از لای پرده های پنجره. یادت باشه صبحها یه بطری آب گازدار بدی دستم.که تو قهوه بخوری، من آب. تو بریوش بخوری، من آب. تو شیر بخوری، من آب. آب سرد گازدار.این جزییات مهمند. کشتی ها که غرق می شند، این جزییات خاکستری روی آب می مونند. این جزئیات ایمانُ سست میکنند. من خودم ایمانمُ از دست دادم. من ایمانمُ سیزده آپریل دوهزار و سیزده از دست دادم.

No comments:

Post a Comment