يه برنامه اي مستندي تو تلويزيون گذاشته بود هي واسه من توضيح ميداد هي من اداشُ در مي آوردم هي ميخواست بوسم كنه دستمُ جلو دهنم گرفته بودم نميذاشتم هي قلقلك ميكرد هي ميخنديدم دستم پس ميرفت. گمونم اون روزا بود كه اتاقمُ تازه عوض كرده بودم و چه قدر زود گذشت چقدر زود گذشت.