Friday, 22 July 2016

از پنجره صداشونو میشنیدم اومده بودن پیش من. پا شدم حتا صورتمو نشستم رفتم پایین استقبال . هوا گرم بود. ساعت نه باید میرفتم سر کار. رفتم سر کار برگشتم پله ها رو دو تا یکی میرفتم بالا میگفتم مامان,  بابا, فری. . تو بیداری  تو خواب

No comments:

Post a Comment