میدونی کار من شد زل زدن به آخر جادهها. به نور این ماشینا، کامیونا که از دور میومدن. میدونی ولی حوصله نکردم سرُ بگردونم رفتنشونُ ببینم. میدونی کامیونا که رد شدن باد هل داد منُ عقب. میدونی سوز داشت هوا. سوزش از لا هر چی ژاکت و جلیقه و سوییت شرت و کاپشن و پالتو که رو هم رو هم پوشیده بودم رد شد رفت لای استخونام پیچید همون جا موند دیگه گیر کرد اصن. میدونی جادهها تاریک بودن. میدونی من تو جادهها تنها بودم. میدونی من خسته بودم. میدونی من سردم بود. میدونی من دیگه منتظر نبودم. تو همه رو میدونی.
یه بارم یادته هی گفتم یه حرف خشگل بزن. گفتی من مث برفم.
No comments:
Post a Comment