به نظرم دیگه به اینجام رسیده
و تو زودتر خودم فهمیدی
Sunday, 29 December 2013
Tuesday, 17 December 2013
Sunday, 17 November 2013
چون مرد نباید گریه کنه
یه شب یه مرد سرشو گذاشت رو پاهام هایهای گریه کرد بعد یه موقع شد سرشو بلند کرد دید من دارم بیشتر خودش گریه میکنم بغلم کرد اشکامو پاک کرد از خاطرات شاد تعریف کرد آروم شدیم با هم
Sunday, 29 September 2013
Tuesday, 10 September 2013
Tuesday, 20 August 2013
خانهای از شن و مه
بعد يه دختری هم بود شوهرش گی بود دوست پسرش هم زن داشت با دو تا بچه تازه ژيگولو هم بود.
Tuesday, 6 August 2013
شبهای لاجوردی
بعدنا گفت همه ی اون صبحهایی که من و ابی با هم فریاد میزدیم، هرشبش اون با نُچه آسول آواز میخونده
نُچه آسول مجموعه ی همه ی حسرتهای همه ی آرزوهای هیچوقت به حقیقت نپیوسته است
Thursday, 1 August 2013
اُرلاندو
من و ابي هر روز واسه تو و اون دو تا مست چشات بلند بلند آواز ميخونيم.
امروزم ستاره هاي گم شده هر شب من هزار هزار، اما هميشگي تويي ستاره ي دنباله دارُ ميخونديم
Tuesday, 16 July 2013
Wednesday, 10 July 2013
Tuesday, 9 July 2013
Saturday, 29 June 2013
Sunday, 23 June 2013
قرمز سرسبز
یه تفنگ داشت توش پر پینیاکُلادا. قرار شد با همون تفنگ خودکشی کنیم
بعدنا گفت اسمش قرمزه فامیلش سرسبز
Tuesday, 18 June 2013
I LOST MY FAITH IN SUMMERTIME
اُرلاندو عشقم. چقدر دست دست کردی تا دیر شد. تار شد. صدفا رو ردیف چیندم رو دلم. تا رو قلبم. گرم بود. کرناره کنارم خوابیده بود. عاشق اسم کرِناره شدم. بیا اسم دخترمونُ نذاریم سرافینا. بذاریم کرناره. سرافینو رو نگه داریم واسه پسرمون. الونا رفته بود آیندهاشُ بسازه. هی بلندپروازی کرده بود. هی خورده بود زمین. کرناره گفته بود باید سطح توقعاتشُ بیاره پایین. بلندپروازی نکنه. من گفته بودم ربطی نداره به بلندپروازی. مگه ما زمین نخوردیم. مگه بلندپروازی کرده بودیم. مگه من پوست پشت دستم کنده نشد. آخرش همه زمین میخورند. آخرش زمینه. از این زمین خوردنا فقط جزئیات یاد آدم میاد. مثل باد وآفتاب از لای پرده های پنجره. یادت باشه صبحها یه بطری آب گازدار بدی دستم.که تو قهوه بخوری، من آب. تو بریوش بخوری، من آب. تو شیر بخوری، من آب. آب سرد گازدار.این جزییات مهمند. کشتی ها که غرق می شند، این جزییات خاکستری روی آب می مونند. این جزئیات ایمانُ سست میکنند. من خودم ایمانمُ از دست دادم. من ایمانمُ سیزده آپریل دوهزار و سیزده از دست دادم.
Wednesday, 29 May 2013
AIN'T IT TIME TO SAY GOODBYE
بعد یادته یه شب که سرد بود، تا آخر شب وایسادم سر کار؟ که میرکو هم بود، سیلویو هم بود، تروککاتسانو بودیم هنوز؟ میرکو با ماشین رسوندم ایستگاه. بعد رو پله برقیاش که میرفتم بالا، اومدی از پشت بغلم کردی؟ مثل تو فیلمها؟ تو یادت نیست
منم گفتم نه.
Monday, 20 May 2013
LOVE, IS A FLEET
Sunday, 5 May 2013
Saturday, 27 April 2013
Saturday, 20 April 2013
Thursday, 18 April 2013
Why is the bathroom so cold
رنگها مرا از رمق میاندازند
بعد میدونی بهار اومد. مزرعه ها سبز شدند. گلها زرد و سفید و آبی. صبحهای زود آفتابی. میدونی ماتتیا حقوقمُ زیاد کرد. روبرتو فرانکین ظهرها با خودش بردم بدوییم با هم کنار نهر. کنار مرغابیها. سیلویو هوامُ داشت یه وقت کار زیاد به هم فشار نیاره. سرما نبود. تاریک نبود. مارکو شیپیونی هر روز عصر شخصن شب خوبی رو برام آرزو کرد. تو نبودی چرا
Sunday, 14 April 2013
مارکو شیپیونی
بعدن مارکو شیپیونی رفت. یعنی اول اومد گفت کافه میخوای؟ و من گفتم کافه میخوام. بعد کافه خوردیم و رفت. بدون خداحافظی. بعدن ایمیل زد گفت خجالت کشیده خداحافظی کنه. بعدن من زنگش زدم خداحافظی کنم گریهام گرفت. مارکو شیپیونی در قبال اشکهای من احساس مسئولیت کرد و بم اطمینان داد همُ میبینیم. بعدن یه عصر جمعه زنگ زد گفت یه عصر شنبه چه طوره؟ عصر شنبه گفت که خوب نیست. چون قرار بود اُرلاندو بره پیشش و همه میدونند میونهی اُرلاندو با عصر شنبهها خوب نیست. اُرلاندو و عصر شنبه ولی هنوز همُ ندیدند. چون اُرلاندو مشغول کاره و بعد از کار مشغول میگساری
Sunday, 7 April 2013
ORLANDO
زنگش زدم مست بود. صدا آهنگ میومد. دهنش مگه بسته میشد مست بود؟ هی حرف زد. هی حرف زد. میخواستم ببینمش. گفت باید استراحت کنه. ولی تاکید کرد که اونم میخواد منُ ببینه. گفتم جهنم. برو استراحت کن الکلی بیخاصیت دروغگوی پست کثیف بی پول
Friday, 5 April 2013
Thursday, 4 April 2013
Sunday, 3 March 2013
امروز اُرلاندو نیست. فردا هم نخواهد بود. روز تولدشم نبود. کیک هم نپختیم. اصن کیک بپزیم که چی؟ و کدوم قبرستونی بخوریمش؟ یه روزم غیر از صبح زود راه رفتیم. یه عصری بود. یه بعد از ظهری. ولی باز هم سرد بود. بدون آفتاب. خاکستری. این به عنوان یه رکورد در دفتر خاطراتم ثبت شد. چون من مدتهاست که فقط صبحهای زود تو خیابونای خواب تاریک سرد راه میرم و هوای نم گرفتهی صبحُ نفس میکشم. و انقدر خالیام. که چهار تا کافه با ویسکی هم پرم نمیکنه. بعد رفتیم شکلات فروشی. بعد بین همه شکلاتای رنگ و رنگ یه آبنبات با طعم اُکالیپتوس انتخاب کرد. و چه طعم عنی داره اکالیپتوس. و سلیقهی دوست پسرم در همین حد عنیه متسفانه. بعد یه کلکسیون وسیع از آهنگای آپدیت نشده دارم که همشونُ میزنم جلو. یا گاهی واسه خالی نبودن عریضه باهاشون همخوانی میکنم. چرا انقدر خالیام. یا حال ندارم سیگارُ تا ته بکشم. یا کتابامُ تا آخر بخونم. یا میرم سر کار میشینم پشت کامپیوتر کیریترین کار دنیا رو از صبح علیالطلوع تا دیروقت شب انجام میدم. یا به عنوان استراحت با چشام به گوشهی سمت راست اتاق خیره میشم. لبهامُ هم جمع میکنم همون سمت راست هی با دهن بسته میگم همم همم. یا دهنمُ اگه وا کنم میگم ای بابا. چرا همش اُرلاندو رو خسته میبینم؟ و انقدر همه چیز به تخمم. اصن به درک اسفل السافلینم. با سر شیرجه زدم تو گه. بیرون که نمیام هیچ. هی هم زیرآبی میرم
Sunday, 3 February 2013
wonder this time where he's gone
آروم نمیگرفت که. هی بیقراری میکرد. هی نمیخوابید. میخاست «اِینت نُ سانشاین» گوش بده. نه یه بار نه دو بار. همینطور پشت سر هم. تموم که شد دوباره از نو گوش بده. آخه «اینت نُ سانشاین» مال اونه. اصن واسه اون واسه من ساخته شده. اشتباهی هم هی به جا «هی» میگه «شی». گذاشتمش تو لوپ از شب تا صبح هی پخش شد. هی پخش شد. از یک و نیم شب تا پنج و بیست و هشت دقیقه صبح. از قرار هر دو دقیقه و هشت ثانیه یه بار. صد و یازده بار متوالی پخش شد تا آروم گرفت. خیالش که راحت شد بغلم کرد. از اون بغل محکما که نفسم بند میاد. خوابیدم تو بغلش. پنج و بیست و هشت دقیقه پا شد رفت. من موندم و «اینت نُ سانشاین ون هیز گان». چون این خونه خونه نیس اون که نباشه.
http://youtu.be/HBKcAc8VpIw
http://youtu.be/HBKcAc8VpIw
Sunday, 20 January 2013
innamorati a Milano
ما نباید اینجا همُ میدیدیم. اینجا تاریکه. اینجا سرده. آسمونش خاکستریه. همهاش میلرزیم. تو بغل هم هم که هستیم میلرزیم. باید یه جا بودیم آسمونش آبی. خورشیدش وسط آسمون. لُپهای من گل میانداخت تو برق آفتاب. گوسفندها بودن. گاوها. اسبها. مزرعهها سبز و طلایی. مثل تو فیلمها.لباسهام رنگ و رنگ. روسریهام منگولهدار. بعد هروقت رد میشد سوت میزدبرام . من لُپهام بیشتر هم گل میانداخت حتا. به زبون کچوایی میگفت سلام. میگفتم سلام.
یه بارم میدونی میخاست بغلم کنه. از پشت بیاد بغلم کنه. و تو میدونی که محکم بغلم میکنه. انقدر که نمیتونم ازبغلش بیام بیرون. بعد میخاست از پشت گردنمُ بوس کنه. من دوییده بودم ولی. بدون خدافظی رفته بودم. چون سرد بود. چون میلرزیدم. چون آفتاب نبود. چون لباسهام سیاه بود.
قبلش بم گفته بود هنوز هم منُ میبینه قلبش بومبوم میزنه. انگار بار اولشه. انگار پونزده سالشه. من؟ من هیچی نگفته بودم. من هیچوخت قلبم بومبوم نزد. پونزده سالم هم که بود بومبوم نزد. بار اول هم بومبوم نزد.
http://youtu.be/P5hTmw_ZKVo
من مودیام آقامودی. مودی چشم جادویی بود تو هری پاتر همون. من میخندم. بلند بلند. من عاشق قهقهه زدنم. من اصن باید بلند بلند بخندم. که همه بفهمن من خوشحالم. که بدونن دو دیقه بعد که کیری میشم صدا ازم درنمیاد در حقیقت قبلش خوشحال بودم. من ناخونامُ میجوم. من به پنجره نگاه میکنم. من یهو اشکام سر ریز میشن. من هی زیر لب زمزمه میکنم ای بابا! ای بابا! اُرلاندو میدونه من چقدر کیریام. هیشکی به اندازه اُرلاندو نفهمید من چقدر کیریام. اصن میخام جایزه بهترین درک مطلبُ بدم اُرلاندو. من در همهی این حالتام ریدهام. از این حالم که به اون حالم هم میشم بازم ریدم. گاهی هم که نمیرینم میرم سریع چند تا کیوی میخورم که بتونم برینم. خیلی چندشآوره. همه چیم چندشآوره متسفانه. همه چیم. همه چی.
Subscribe to:
Posts (Atom)