Thursday 1 September 2011

پول احتیاج دارم

بابا می‌پرسید وضع پولی‌ام چطور است. من بحث را عوض‌ کردم. همیشه همین‌طور است. همیشه می پرسد. همیشه من بحث را عوض می‌کنم. واقعیت این است که شدیدن پول‌لازمم. و واقعیت این است که نمی‌خاهم بابا پولم بدهد و واقعیت این است که بدجوری دنبال کار می‌گردم و هیچ‌کاری برای من نیست. یعنی باید باشد ولی نیست. چون من درسم خوب است و دانشگاهم خوب است و معدلم خوب است و زبان‌های زیادی بلدم و به هر کاری راضی می‌شوم و باز هم کاری نیست. ومن دلتنگم. امروز در فروشگاهی لباس‌های کوچک زمستانی بود. من نگاه کردم و یاد بچه‌ی نرگس افتادم که قرار است به دنیا بیاید و پولی نداشتم برایش بخرم. دنیا خیلی کثیف است. خیلی. دنیا برای پول‌دارها ساخته شده. من از این بیرون تماشا می‌کنمشان. من فقط یک کار می‌خاهم. همین که خرج خانه ام درآید کافی‌است. بابا نباید بفهمد. هیچ‌کس نباید بفهمد. 

No comments:

Post a Comment