روی صندلیهای فرودگاه که نشسته بودیم و گریهمان تمامی نداشت، والا ایمیل زد بهمان. گفت برنمیگردد کومو. گفت همانجا ایسلند می ماند. ما غمگینتر شدیم. شب قبلش بغل یک رَپِر لاغرو که لباسهای گشادی پوشیده بود، کپه مرگ خودمان را زمین گذاشته بودیم. با موهای درِدلاک شدهاش هی بازی کرده بودیم. پرسیدهبودیم از کجاست؟ گفته بود: آی اَم بلَک. ما گفته بودیم از زمینیم. بعد کرده بود ما را. ما درد کشیده بودیم. درد زیاد. درد زیاد. توی گوشمان رپ خاندهبود. رپ خوب. رپ ناناِستاپ. ما خیالمان رفتهبود پیش پائولو. پائولو غیرتی شده بود. دستمان را کشیدهبود. نگذاشتهبود با دیگری برقصیم. ما لحظهای، زمانی، ثانیهای چشممان یه چشمهایش افتاده بود. برقی، نوری، چیزی بود که لرزانده بود ما را. ما را می کشید. مثل همان شب که رپر میکشیدمان. بعد دومنیکو میآمد. رپر میگفت: شی ایز تو هات فور یو. و دومنیکو نیامده بود. دومنیکو خجالتی بود. سرش پایین بود. غم میفهمید. ما خاسته بودیم که بیاید. و نیامده بود. ما دوستش داشته بودیم چون شکل متّئو بود. چون متّئو خجالتی بود. چون متّئو غمگین بود. چون متّئو را دوست داشته بودیم. چون متّئو ولمان کردهبود. رپِر میگفت از زمین نیستی. از خدایی. میگفتیم خدا مدتهاست دوستمان ندارد. موبی* گوش دادهبودیم. خسته بودیم. تنهامان خیس عرق. خابمان بردهبود. خاب دیده بودیم. خاب فرار. خاب مرگ.
*http://www.youtube.com/watch?v=qT6XCvDUUsU&ob=av3n
*http://www.youtube.com/watch?v=qT6XCvDUUsU&ob=av3n
No comments:
Post a Comment