بعد مرد اومد، برگه آزمایشُ آتیش زد. بعد باد اومد، خاکسترا رو برد. بعد اُق اومد، پلّهها رو کثیف کرد. بعد بارون اومد، زمینُ شست. بعد سیگار تموم شد. بعد سرد شد. بعد درد شد. بعد میلان کش اومد، از مزرعهها رد شد. بعد شب اومد. بعد غم اومد. بعد مرد خونه نیومد
Friday, 21 October 2011
Sunday, 16 October 2011
من معشوقهی حافظ
یک شب هم معشوقهی حافظ بودم. هی که عشقبازی میکرد، هی که غزل میخاند، هی که من یاد سعدی میافتادم. هی که میگفتم اُه چه رند. (رند را در مدرسه یاد گرفته بودم. گفته بودند رند است حافظ!) هی که میبوسیدمش. هی که میگفتم رند خودم. رندوی من! رندولی من! هی که میگفتم سعدی با آن همه شیرینسخنی، اینچنین رند نبود! اُه یِس. حافظ هی که مرا تنگ در آغوش میکشید در گوشم میگفت می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر. بله. اصلن این را همان شب برای من سرود. همان موقه که من پای سعدی را وسط کشیدم. برای خود من. رند عزیزم. رند عزیز غیرتی حسود خودم. هی که میخاند درگوشم، هی که من مست، من عاشق. من سربه بیابان. من معشوقهی حافظ
پینوشت: من معشوقهی سعدی هم بودم، تعریف از خود نباشه
ایتز کامپلیکیتد
این عطر خوشبو است. این آهنگ شاهکار است. این پشه بد است. من را میگاید. عاشقم است. از کون میگایتم. نمیگزارد بخابم که. فقط فکر گایش است. کاش بمیرد لطفن. با عشق یکطرفهاش بمیرد لطفن. من از خداوند خیلی طلب مرگش را دارم لطفن. پشه از من سیری ندارد. رابطهمان ایتز کامپلیکتد است. نه، رابطهمان ایتز کامپلیکتد نیست. بلکه با دست زده روی شانهی ایتز کامپلیکیتد و بهش گفته زکّی. رابطهمان لنگ در هواست. نمیبینمش حتا. فقط گاهی در گوشم حرف میزند. که مثلن مرا هورنی کند. هی میگوید هیچکس بهتر از او نمیگاید مرا. هی میگویم خُبالا. کجایش را دیدهای. عطر زدهام برایش. عطر به این خوبی. اول بو نداشت. تازه بویش هوا شده. دلم وا شده. دلم با آهنگ میخاند
Friday, 7 October 2011
*درد اومد... داد اومد
شب قبلش مست بودم. خاب سنگین رفته بودم. یکبار هم جابجا نشده بودم. محض خاطر شاش هم بلند نشده بودم. پایم درد میکرد. درد. درد. درد. درد داشتم. درد دارم. هی آدمها آمدند. هی آدمها رفتند. هی من درد کشیدم. هی درد کشیدم. درد را با انتظار کشیدم. درد را با انتظار و با آبرنگ کشیدم روی تابلو. تابلو را زدم روی دلم. کنار تابلوهای درد. در موزهی درد. درد و مرض. درد و آه. درد و حسرت. درد و بغض. درد و گناه. درد و غربت. درد و شرم. درد و حقارت. درد و دوری. درد و بیپولی. درد و اشک. درد و داد. درد خالی. درد خالی. درد خالی
یه جاشم میگه درد اومد (ای داد ای یار من) داد اومد (ای داد ای یار من) و من همچنان که خابیدم میمیرم و نمیدونم *خاننده کیه که بنویسم
سارایوو
میشناختمش. میدانستم لفتش میدهد. رفته بودم گواهی گم شدن گواهی گم شدن کارت شناساییم را بگیرم. این خیلی مسخره است. خیلی. من مشتی از آهنگهای غمگین از سلکشن فاطی را با مشتی از آهنگ های غمگینتر از سلکشن خودم ترکیب کرده بودم و گوش میدادم. گاهی به حامد فکر می کردم. گاهی به یاد الخو میافتادم. به این دلخوشی که اگر من به آنها الان فکر میکنم، آنها هم الان به من فکر میکنند. بعد آهنگی در گوشم میگفت سارایوو. و من میگفتم عجب اسمی سارایوو. با تشدید روی ی. بروم سارایوو. کون لق بروژ. بی حامد. بی الخو. بی لادی. بی هیچکس. تنها. همینطور بروم. بی جا. بی مکان. بی پول. بی کولهپشتی. آدل گوش بدهم. یا همین سارایوو. یا موبی. یاد رپِری که میگفت آی اَم بلک بیفتم. بعد شب بشود. سرد بشود. من بی جا. من بی مکان. من گشنه. من دنبال اتاق. من دنبال پل. من دنبال زیر پل. از جایی به بعد هیچی مهم نیست. میدانستم که لفتش میدهد. میدانستم که مسخره است. میدانستم الان که به حامد یا الخو فکر میکنم، آنها ندارند به من فکر میکنند. میدانستم اینجا از همانجا به بعد است
Saturday, 1 October 2011
من همچنان دنبال کلیدم میگردم
نینیمون با لباس راهراه
یه روزم که از این سر میلان به اون سر میلان با چمدونامون در
حرکت بودیم و میخاستیم سروخت به قطار برسیم و سر وخت بریم پست و سروخت بریم بانک
و بلیت بخریم برا ایران و کارت شناسایی گمشدمونُ نوسازی کنیم و سر وخت برسیم تولد
نیکلاس و اون وسط یه ساعت مَطل خانم دخترخالهی دوست سینا پویان بشیم، احساس کردیم این
لباس راهراه پسندیده ما رو و بمون زیرچشی نگا میکنه. رفتیم واسه نینی مون خریدیمش،
بپوشنش. با یه دونه از این دستا تپلشون که سوراخ داره، جغجغه تکون بدن و اون یکی
دستشون تو دست ما باشه و آب دهنشون از گوشهی لبخند ملیحشون آویزون باشه. موهاشون
کمپشت، چشاشون پر آب. سفیدی چشاشون آبی. کونشون باد کرده از لاستیکی. پاهاشون
تپلو. به قول فاطی واشا خدااااااااا
و ما این چمدونمونُ و این ساکمونُ هی کشیدیم
و ما این چمدونمونُ و این ساکمونُ هی کشیدیم. هی کشیدیم. هی کشیدیم. هی کشیدیم. روشون خابیدیم. باشون
آبجو خوردیم. بردیمشون تولد نیکلاس. باشون واسه بچه تو شکم نرگس لباس راه راه
خریدیم. لگدشون زدیم. فحششون دادیم. باشون مترو سوار شدیم از پلهها بالا پایینشون
بردیم. کمرمونو شکستیم. بردیمشون دانشگاه، باشون درس خوندیم. کوچههای میلانو
باشون زیرورو کردیم. بردیمشون رستوران باشون غذا خوردیم. سوار قطارشون کردیم. بردیمشون سوپرمارکت
سالامی براشون خریدیم. باشون گریه کردیم. ولی نخندیدیم. باشون زندگی کردیم. باشون
پیر شدیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)