Saturday 1 October 2011

و ما این چمدونمونُ و این ساکمونُ هی کشیدیم


 و ما این چمدونمونُ و این ساکمونُ هی کشیدیم. هی کشیدیم. هی کشیدیم. هی کشیدیم. روشون خابیدیم. باشون آبجو خوردیم. بردیمشون تولد نیکلاس. باشون واسه بچه تو شکم نرگس لباس راه راه خریدیم. لگدشون زدیم. فحششون دادیم. باشون مترو سوار شدیم از پله‌ها بالا پایینشون بردیم. کمرمونو شکستیم. بردیمشون دانشگاه، باشون درس خوندیم. کوچه‌های میلانو باشون زیرو‌رو کردیم. بردیمشون رستوران باشون غذا خوردیم. سوار قطارشون کردیم. بردیمشون سوپرمارکت سالامی براشون خریدیم. باشون گریه کردیم. ولی نخندیدیم. باشون زندگی کردیم. باشون پیر شدیم.

No comments:

Post a Comment