Sunday, 16 October 2011

من معشوقه‌ی حافظ

یک شب هم معشوقه‌ی حافظ بودم. هی که عشق‌بازی می‌کرد، هی که غزل می‌خاند، هی که من یاد سعدی می‌افتادم. هی که می‌گفتم اُه چه رند. (رند را در مدرسه یاد گرفته بودم. گفته بودند رند است حافظ!) هی که می‌بوسیدمش. هی که می‌گفتم رند خودم. رندوی من! رندولی من! هی که می‌گفتم سعدی با آن همه شیرین‌سخنی، این‌چنین رند نبود! اُه یِس. حافظ هی که مرا تنگ در آغوش می‌کشید در گوشم می‌گفت می‌ مخور با همه کس تا نخورم خون جگر. بله. اصلن این را همان شب برای من سرود. همان موقه که من پای سعدی را وسط کشیدم. برای خود من. رند عزیزم. رند عزیز غیرتی حسود خودم. هی که می‌خاند درگوشم، هی که من مست، من عاشق. من سربه بیابان. من معشوقه‌ی حافظ       

پی‌نوشت: من معشوقه‌ی سعدی هم بودم، تعریف از خود نباشه

No comments:

Post a Comment