مارکو موهایش قرمز بود. قدش بلند بود. مارکو بین جولیو و جانلو مینشست. مارکو بیشتر از هر کسی در معرض فاکهای جولیو بود. مارکو میتوانست دوستپسر من باشد الان. ولی نیست. چون صورتش ککمک ندارد. چون به من علاقه ندارد. به جایش به غذا علاقه دارد. هی غذا میخورد. وسط کلاس توک میخورد. توک همان بیسکوییت ترد است. همان پادشاه بیسکوییتهاست. توک بهترین بیسکوییت این دنیاست و آن دنیاست. بعدهم با اختلاف زیاد ساقهطلایی و ویفر که تازه فقط به کار این دنیا میآیند، نه آن دنیا. بعد مارکو دو تا ساندویچ کالبس ناهار میخورد. بعد دسر نان و نوتلا میخورد. بعد عصر هی شکلات میخورد. مارکو هربار میخورد، گابری نگاهش میکند که مارکو تارفش بزند مارکو فقط گاهی تارف میزند. من هر وقت توک میخورد نگاهش میکنم تارفم بزند. مارکو همیشه توک را تارف میزند. ولی نان و نوتلا را هیچوقت تارف نمیزند. مارکو به اهمیت بیسکوییت توک واقف نیست. من اگر بودم برعکس عمل میکردم.
No comments:
Post a Comment