همچنان که خابیده میمیرم
این وبلاگ قبلیمه!
حصار چکاوک وبلاگ قبلیمه
Monday, 19 December 2011
سروش
بلند شدم بروم. باید میرفتم. مامان گفته بود بروم. من برای مامان رفتم. نه برای خدا. نه برای امامُ سسین. نگفت نرو. نگفت دیرتر برو. نیامد ایستگاه بدرقه. نیامد دم در حتا. چشمش را باز نکرد. بوسم نکرد. نگفت خداحافظ. من رفتم. من دیگر برنگشتم.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment