Monday, 5 December 2011

مارکو به جایش فلسفه و خود‌آموز زبان انگلیسی خانده است.

بعد برمی‌گردم خانه. خسته. خسته که می‌شوم چشم‌هایم را می‌مالم. هی‌ می‌مالم. هی می‌مالم. بعد سرخ می‌شوند. بعد مژه‌ها می‌ریزند. بعد اشکم سرازیر می‌شود. بعد تخم چشم‌هام می‌افتند بیرون. آویزان می‌شوند به یک لایه عصب. هی تاب می‌خورند. با فرمول حرکت آونگی تاب میخورند. اگر یادت باشد فرمول حرکت آونگی پی داشت در فرمولش. من بقیه‌اش را یادم نیست. فقط پی‌ را یادم است. مارکو هم یادش نیست. مارکو در حقیقت اصلن این‌ها را نخانده که یادش باشد. 

No comments:

Post a Comment