Sunday, 24 July 2011

آدم حسابی هم به ما می‌رسد می‌شود دیوث

الان عصبانیم. کلی ناز حامد را کشیده‌ام چون خیری گفته بود دیگر بهتر از این پیدا نمی‌کنم و نباید از دست بدهم این کیس را. ولی خسته ام. از این که ناز کسی را بکشم خسته‌ام. احساس می کنم دخترم و احساس می کنم دلم می خاهد او نازم را بکشد. بعد فکر می‌کنم و عصبانی می‌شوم که چرا همه‌ پسرهای نازنازی به پست من می‌خورند.  آخر چه‌قدر خودم را به بی‌خیالی بزنم، هی بگویم مهم نیست، این‌ها همه‌اش تفریحی است. بگذار این هم برود بلخره که یکی پیدا می‌شود و نه. پیدا نمی‌شود. همان‌طور که کار برایم پیدا نمی‌شود.  همان‌طور که هیچ‌قت هیچ اتفاق خوبی برایم نمی‌افتد. دیروز توی بار مائورو گفت سلام ستاره‌ی من. من نیشم تا ته باز شد. مائورو می‌پرسید چه شده انقدر خوشحالم. من حرفی برای گفتن نداشتم. حقیقت این بود ولی که کمی با کمبود محبت مواجهم. بعد وقتی کسی  به من می‌گوید ستاره‌ی من از خودبی خود می‌شوم. مثل وقتی تی‌تی می گوید بهم بیمبولا مثلن. بعد تازه اگر به کس دیگری بگوید بیمبولا ناراحت می‌شوم. چون بیمبولا مال من است. به بقیه گوید کارا یا بلّا ولی نگوید بیمبولا. بعد همان دیروز ریل قطار را دنبال کردم. رسیدم به جایی بیرون شهر. جای خوبی بود برای مردن. این‌جا جای من نیست. چرا همان دیروز کار را تمام نکردم؟ بس که بزدلم. بس که بی‌خود به همه چیز امیدوارم. که بلخره درست می‌شود. که بلخره آن روز خوب می‌آید. امید مال آدم‌های بزدل است. آدم‌هایی که جرئت دل کندن ندارند.  ولی نزدیک است. کم‌کم نزدیک می‌شوم. کم‌کم من هم می‌برم. راستی این عکس تزئینی است. بی‌ربط است

2 comments:

  1. سلام

    نمی دونم چجوری ولی شانسی تو گوپس پیدات کردم ولی یه مقدار که گودرتو خوندم واقعا حال کردم
    خواستم بندازمت تو سیرکلام گفتم من کیم این کیه :)
    راستی فک کنم یه روز خوبم بیاد ما که به امیدش داریم زور می زنیم ولی یه چیزو میدونم که بزدل نیستم :)

    ReplyDelete
  2. باوشه،‌ولی من که می ترسم وگرنه اگه نمی ترسیدم الان اینجا جوابتُ‌نمی تونستم بدم

    ReplyDelete