Saturday, 15 December 2012

پس چرا آب نشدم

میدونی کار من شد زل زدن به آخر جاده‌ها. به نور این ماشینا، کامیونا که از دور میومدن. میدونی ولی حوصله نکردم سرُ بگردونم رفتنشونُ ببینم. میدونی کامیونا که رد شدن باد هل داد منُ عقب. می‌دونی سوز داشت هوا. سوزش از لا هر چی ژاکت و جلیقه و سوییت شرت و کاپشن و پالتو که رو هم رو هم پوشیده‌ بودم رد شد رفت لای استخونام پیچید همون جا موند دیگه گیر کرد اصن. می‌دونی جاده‌ها تاریک بودن. می‌دونی من تو جاده‌ها تنها بودم. می‌دونی من خسته‌ بودم. می‌دونی من سردم بود. می‌دونی من دیگه منتظر نبودم. تو همه رو می‌دونی. 
یه بارم یادته هی گفتم یه حرف خشگل بزن. گفتی من مث برفم.

Sunday, 25 November 2012

پوزخند هم زدم حتا

بعد یاد گرفتم منگوله درست کنم. منگوله های رنگی. کلاه ببافم وصل کنم به کلاه. یه بارم بم گفت یه کلاه ببافم براش. گفتم چرا یکی؟ گفت پس چن تا؟ گفتم هزار و شصت تا. ولی در حقیقت گفتم سه تا. واسه سه تا بچه‌هاش. بلکم یکی هم واسه زنش. ولی واسه خودش نه. (یه بارم گفت تخصیر اون نبوده هر کی به طور من خورده لاشی بوده. من ولی معتقدم خود اونم تو این قضیه دست داشته.) یه بارم کروات زده بود. اون لباس همیشگیشُ از تن درآورده بود فقد واسه من. میخاست ببرتم بگردونتم واسم آبجو بخره تو این بار چینیا با چیپس مونده نم گرفته بده بخورم و اینا توهماته آقا. خیالاته. یه بارم گفتم میخام برم آلمان پیش لادی. لادی رستوران داره همش غذا خوب بم میده بخورم. گفت نمیخاد بری. خودم واست غذا میپزم. گفتم آخه لادی ماشین داره می‌بره می‌گردونتم. گفت خودم بغلت می‌کنم همه جا می‌گردونمت و به خدا قسم به همون قطاری که توش بودیم قسم و به همون فلیس که بامون بود قسم که هیچ کدوم حرفاشُ باور نکردم. 

Saturday, 24 November 2012

پس محرم شد

بعد یه زمانی رسید از بالا پایین کردن این پنجره‌های اینترنتی خسته شدم. برام مسخره شد باز کردن پنجره‌های واقعی حتا و عشق به طبیعت و پرنده ها مثلن. اصن عشق. چون عشق با پوزخند همراهه. یه زمانی رسید یه تخت خاب و یه رادیو برام کفایت کرد فقد. چون رادیو صدای پس زمینه ی کل دنیا از بدو خلقته. بعد یه موقه شد صبحا زود تو اتوبوس تو تاریکی بغل دست اُرلاندو نشستم هی کتاب خوندم هی کتاب خوندم. آخ اُرلاندو چقد دلش آرومه. بعد یادته پارسال محرم بود سروشم بود. یادته. گوشت خریده بود. دلش خورشت قیمه خواسته بود. یه زمانی بود غذاهام همه سرخ بودن. چون سروش غذاهای سرخ دوس داشت. نه غذاهای سبز. و یه زمانی بود من غذا می‌پختم. یه زمانی هم بود قبلترا غذا می‌خوردم. یه زمانی بود محرم تو دسامبر بود. مادرم زنگ زده بود گفته بود اقلن روز حرام یادم باشه گناه نکنم. بعد سروش از تو یوتیوب یه سینه زنی گذاشته بود و من آروم اشکام میومد. سروش ولی حواسش نبود. حواسش به غذا هم نبود. به درسشم نه. فقد به خاب بود حواسش. و من فرداش رفتم. چون مادرم گفته بود برم روضه. یه زمانی بود روضه ها نزدیک ایستگاه قطار بود. یه زمانی بود و یه زمانی هست این قطارا سریع و سیر که رد میشن دل من میلرزه. چون یه یه زمانی هست من پریدم جلو یه دونه این قطارا. یه زمانی هست. 

Sunday, 4 November 2012

همچنان که ایستاده می میرم

میخواستم عنق شم. اذیتش کنم. نذارم بیاد پیشم. بغلم نکنه. بام حرف نزنه. بعد دفترمُ وا کردم دیدم نوشتم
یک - با اورلاندو مهربون باش - خیلی عزیزه
دو - پا شو وایسا

با چِشای گرد از حدقه در اومده

اینا همش فیلمه آقا اونم از نوع انیمیشن ژاپنی

Saturday, 3 November 2012

Sunday, 7 October 2012

پویان

بعد اومد. من فک کردم عاشق اورلاندوام؟ من گفته بودم عاشق اورلاندوام؟ بعد اورلاندو آب شد. محو شد اصن.  توگویی اصن وجود خارجی نداشته هیچوخت یا داشته ولی تو زندگی من نبوده هیچوخت. بعد بش گفتم برو گمشو. یا گفتم برو گورتُ گم کن و تمام مدتی که داشت سعی میکرد به یه بهونه‌ای راضیم کنه من داشتم لحظه شماری میکردم گورشُ گم کنه تا بشینم زار زار گریه کنم. آره بشینم رو ـراکین چِرـم و زار زار گریه کنم و بدین سان بود که گورشُ گم کرد ـ

Saturday, 25 August 2012

اند آی واندر ایف آی اِور کراس یُر مایند

بعد یه شب بود گرم بود. تنمون خیس. قاصدکا رو که باد میاورد میگرفتیم مث این چشم انتظارا. فوت میکردیم برا تو. اورلاندو تو راه میگرفتشون. شات میزدیم. هی میزدیم. اورلاندو میگف یه دور دیگه. بعد سوت میزد. بعد شاتا رو پر میکرد. دوباره میزدیم. میدونی میلان دایره است. از دایره های کوچیک تو مرکز شهر تا دایره های بزرگ تو حومه. تو دایره ی سوم بودیم. اتوبوساش خطی نیس که. دوریه. با یه دست پامُ گرفته بودم بالا با اون دست گوشمُ که اورلاندو ببینه مست نیستم بذاره برم. اورلاندو بوسم میکرد. دستشُ ول نمیکردم. ناخونامُ میکردم تو دستش. بعد اتوبوس هی دور زد. هی دور زد. کی بچه اشُ آورده بود تو اتوبوس نصفه شب؟ هی عر زد. هی عر زد. چون همه مست بودن و همه با بچه هه عر زدن. بعد راننده اتوبوس از من میپرسید خوبی و من وسط خیابون بودم. و صدا ترمز ماشین بود قبلش. بعد یکی گف میخای زنگ بزنی به کسی، کاری، خواهری، دوستی. من نمیفمیدم که. گف داشتی خودتُ میکشتی. مگه بلیز اورلاندو رو چنگ نزده بودم نگفته بودم نره. چون رفته بود. چون رو یه پا دستم به یه گوش ده ثانیه وایساده بودم. بش گفته بودم بغلم کنه. بوسم کرده بود. رفته بودم عقب. و اتوبوس هی دور زد و بچه هی عر زد.  من به تو فک میکردم. من همش به تو فک میکردم
http://youtu.be/KlJy_Cb21Lw

Sunday, 19 August 2012

حالا که هستن قاصدکا، هیشکی نیس بفرستمشون براش
بعد من مردی رو دیدم که حواسش بود صدا هدفونش انقدی بلند باشه که قدم که برمیداره، صدا خش‌خش برگا رو بشنوه.

QUEEN OF BUTTEFLY COLLECTOR

So you finally got what you wanted.

Sunday, 24 June 2012

فردا یا در منُ می‌ذارن یا من در همه رو جز اونا رو می‌ذارم یا هیشکی در هیشکیُ نذاره کاشکی. نه فردا. نه هیچ‌وخت.

Thursday, 14 June 2012

بعد حیوونا چطوری رفتن بالا صنوبر تو برفا؟ من فَمیدم



بعد میرم میکونوس
به امید واهی یه ساحل نرم
اُ یه خورشید
 که سایه ی گندایی که زدمُ محو کنه
http://www.youtube.com/watch?v=EeiRe4Qp9Dw

Monday, 11 June 2012

بعد ضیا گف میتونه منُ بدون مو تصور کنه. یا بدون دهن. یا بدون بینی. اُ بدون چشم حتا. اصن بدون لپ. ولی نه بدون ابرو. بدون ابرو نه. منم گفتم اسممُ بذارم مریم ابرو. برم ترکیه با خود ضیا هی با هم واسه آهنگا سزن آکسو کاور بخونیم
اولیشم اینُ میخونم
http://youtu.be/IWLOZ_XwDX8

Thursday, 31 May 2012

دیگه اسم نمی برم این یه موردُ

بعد زنگم زد از آلمان. گف هیچکدوم مسجاش نمیرسیده. بعد اومدم خونه. خسته بودم. بعد زنگم زد اسکایپ. هی منُ نگا کرد. فک میکنی اصن حرف زد؟ همش نگام کرد. فقد نگام کرد. هی نگام کرد. هی نگام کرد. هی نگام کرد

so only hold me, hold me, and I'll return't you baby, I just need an evening, with someone nice to hide me

بعد با پویان که هستم انگار اینجام اُ همه چی خوبه اُ میدونم چی میخام چون فقد پویانُ میخام محکم بغلم کنه فشارم بده من هی من ناخونامُ بکنم تو بازواش. آخ پویان آخ
o all around a left buttock
and all around a right
all around your every curve
I'm going to go tonight
but only hold me, hold me
all the city's on me
and all their wish to scold me
and lay their hands upon me
so only hold me, hold me
and I'll return't you baby
I just need an evening
with someone nice to hide me
http://www.youtube.com/watch?v=TWDgvrTjacs&feature=related

Thursday, 24 May 2012

کاشکی همش میدویید کاشکی

بعد موئه هروخت میدوئه، دست منم میگیره با هم بدوییم

Friday, 11 May 2012

اُ من از همه جا بی‌ خبرم

قاصدکا نیستن چرا؟ به جاشون این کلافای سرگردان سردرگم سردرگریبان هستن فقد که متاسفانه خبر نمیبرن اُ خبر نمیارن

اُ چشاش که کاسه ی خون بود

بعد یه مادری بود با پسرش، جن‌گیرُ یادته؟ فک کردی الکیه ولی‌ نه، جنّ رفت تو جلد پسره، اُ پسر نگو یه دست گل، بعد مادره جوون خوشگل، همه جوونیشُ گذشت پا این بچه هیچ وضیت جالبی‌ نبود اصن، شبا که پسره جنی‌ میشدا همش  این مادر کنارش بود، بعدنا یه بار که جنه کمتر اذیت میکرد بچه رو برد تو خیابون بگردونه یه روانی‌ از پشت جفتشونُ زیر گرفت بچه قطع نخاع شد، مادر هیچیش نشد، موند با یه بچه مث قرص ماه کامل، که سرش کج بود رو بدن فلجش هر دفعه هم جنّی میشد.

Saturday, 24 March 2012

لبخند بزن ولی

یا مثلن تو یه حباب گیر کنی هی حبابه بره این ور بره اون‌ور همین‌طور تو هوا اُ نشکنه بعد تو هی بری این‌ور هی بری اون‌ور هی دست و پا بزنی حبابه بشکنه اُ بازم نشکنه بعد هی باد بیاد هی آدما فوت کنن حبابه رو. همین‌طوری اصن. این دستاتم بچسبونی به دیواره‌ی حباب. بینیتُ حتا. 

فقد من می‌فهمم

نه می‌دونی یه چرخه‌ است. نه یه دایره است. اول و آخر نداره که. مث این دایره‌های تو سیرکا که یه جونوری توش راه میره یا همونا که تو دور دنیا در هشتاد روزم بود. همونا. منم دارم توشون راه میرم. همه دارن توش راه می‌رن ولی همه به درجه معرفت من نرسیدن که بفهمن. 

اُ هیچ کاری نکنم

بعد برم خونه. بشینم رو زمین. یه پتو پهن کنم. پارسا رو بخابونم کنارم. بعد پارسا هی دست و پا بزنه. هی بگه آغون آغون. بعد من هی نگاش کنم. هی نگاش کنم. هی نگاش کنم. 

امانوئله

مثلن خیال می‌کنی اول هفته و آخر هفته فرق می‌کنه واسم یا چی نه می‌دونی کار ندارم که اُ خسته شدم از بس گشتم که. نه می‌دونی تا یه ماه بیشتر خونه ندارم اُ حتا دنبال خونه هم نمی‌گردم اُ حتا شروع نکردم وسیله‌ها رو جمع کنم چون به هر حال که پول ندارم یا می‌دونی جسی بالا سر تختش درست تو سقف یه پنجره داره که مطمئن باشه حتمن قبل خاب ستاره‌ها و ماهُ ببینه و بعد بخابه یا می‌دونی موئه تو کامپیوترش سه تا فولدر عکس مشکوک به گی بودن با یه پسری داره بعد یه شال گردن صورتی داشت داد من گفت یادش باشم چون من یه شب که سرد بود یه شال گردن سیاه داشتم داده بودم بش که سردش نباشه همون شب که الیونم بود  کونی هم بود و کونی هم نیست و کُنی‌ئه ولی من دوست دارم بگم کونی و همون شب که کونی هر چی بوس و بغل و مهر و محبت و سایر مواردبین من و الیون بود و به آتش کشید و هر چی دود و خاکستر بودُ داد تو چشم من و بعدنا تو چشم الیون بعد می‌دنی موئه سه تا قلب گذاشته بود این‌ور و سه تا قلب گذاشته بود اونور و وسطش نوشته بود فردا چون فرداش داشت می‌رفت دوس‌دخترشُ ببینه و موئه مشکوک به گی‌ بودنه و زیا به الیون می‌گه امانوئله چون فقد زیا الیونُ شناخت. نه من. نه الونا. نه کُنی. نه خودش. نه حتا ننه‌جونش. فقد زیا. 

Tuesday, 21 February 2012

الیون بوسیدنی نیست

بعد می‌دونی الیون خابیده بود. من خابیده بودم. سرم رو سینه‌اش بود. لباس تنش نبود. دستاش دورم حلقه بود. بعد آدما اومدن. الیون گفت بریم. من گفتم نه. آدما هی حرف زدن. الیون باز گفت بریم. من نمی‌خاستم برم. من نمی‌خاستم آدما بیان. من می‌خاستم همشُ همه زندگیمُ اون‌جا بخابم. سرم رو سینه‌ی الیون باشه. لباس تنش نباشه. دستاش دورم حلقه باشه. موهام فرفری‌ باشه. زمان وایساده باشه

Monday, 30 January 2012

الیون

I wanna kill you first, with my own two hands*


Then I wanna hang myself, with my own two hands*

or if you like Jack Johnson version: http://youtu.be/yqMWS-wbuss

آخه دوس‌پسرش فقد همین یه کارُ واسش نکرده بود

بعد یادته همه فانتزی ویوی‌مون این بود که وقتی داره جلو آینه مسواک می‌زنه،‌دوس‌پسرشم بیاد وایسه کنارش با هم مسواک بزنند

Wednesday, 25 January 2012

چون وسط هیچ فیلمی مهم نیس

بعد یادته من و تای همش با هم فیلم می‌دیدیم.

کارخاردار

یه بارم تو آزمایشگاه بودم فرمول نامرئی کردنُ کشف کردم. بعد هیچی دم دستم نبود روش امتحان کنم جز رزومه ام. دیگه منم در راه پیشرفت علم و دانش ریختمش رو رزومه ام. رزومه ام اینویزبل شد. بعد پادزهشُ نشد کشف کنم.  همونطور اینویزیبل موند. دیگه اصن هر جا میدادمش واسه کار اینویزیبل بود. هیشکی هم بم زنگ نزد. همینطور بیکار موندم

Saturday, 21 January 2012

یه بارم بچه تر که بودم دویده بودم طرف ماه. ماه درست از وسط من رد شده بود. ماه کامل بود. بعد بزرگ شده بودم. بعد یه شب گفته بودم اگه یه بار دیگه بدوم طرف ماه، ماه ازم رد شه کوچیک شم شاید دوباره. بعد دویده بودم. در حد ران فارست ران دویده بودم. طوری دویده بودم که بعدنا ازم فیلم ساختن با بازی تام کروز. خب منم ترجیحم به جانی دپ بود. که بحث فرعی میشه. بحث اصلی اینه که من از خیابونا، کوچه ها، شهر ها، مزرعه ها، و همه دویده بودم. اما به ماه نرسیده بودم.  تام کروز البته خیلی سختی نکشید چون یه تیکه فیلم میگرفتن ازش  و بعد کات. بعد از روی ریل آهن که رد شدم،‌ ماه جلوم بود صدای قطار پشتم. و ماه دست نیافتنی. بعد برگشتم. پریدم. یه صدایی شبیه صدای مامان، تو گوشم میگفت نه مریم نه. ولی پریدم جلوی قطار. چسبیدم به شیشه ی جلوی قطار. خونم پاشید رو شیشه. به سان پشه ای در میقات شده بودم. درد زیادی داشتم چون نمرده بودم. این صحنه ها اوج هنر تام کروز بود. چون باید این دردُ بازی میکرد. در حدی بود که یکی دو سطل آب روش ریختن به نشونه ی عرق. بعد لوکوموتیوران که جزو سکسی ترین کلمه های دنیا در کنار آسمان‌خراشه، پای منُ گرفته بود، کشیده بود،‌ از شیشه ی بغل انداخته بود تو. و درد تموم شده بود. چون گمونم از گردن قطع نخاع شده بودم و از اینجا به بعد تام کروز باید نقش افلیجُ بازی میکرد. بعد  میدونی منُ گزاشتن تا ابد تو یه واگنا کنار توالت همون‌طور فلج باقی بمونم. 

Saturday, 7 January 2012

حکم باید گشنیز باشه اصن



تار بزنم یا یکی واسم تار بزنه. دشتی لا بزنه. هی از سی‌بمل بره سی‌کرن. دوباره برگرده سی‌بمل. من پشت پنجره باشم. پاییز اون‌طرف پنجره باشه. برگها زرد زرد باشن. یا دریا باشه. من برم توش شنا کنم. دریا آبی باشه. آب‌های آبی بپاشن تو صورتم. یا بشینم همون پشت پنجره غزلیات سعدی رو همه رو به نستعلیق بنویسم. دونه به دونه. رو کاغذ‌های حاشیه‌دار. با حاشیه‌هایی از گل و شراب و معشوقه‌های سعدی. یا برم سرآشپز شم تو یه رستوران. پشت پنجره هی غذا بپزم. تو همه غذاهام گشنیز بریزم. گشنیز در زندگی خیلی مهمه. اندازه‌ی پنجره‌ها حتا.


Wednesday, 4 January 2012

حالا هی تو بگو آمستردام

یه بارم نود و سه سالم بود، نشسته بودم رو صندلی چرخ‌دارم واسه پسرم تای شال‌گردن می‌باقتم، چون فقط بلدم شال‌گردن ببافم. بعد تای زنگم زد گفت میاد خونه،‌ پاشدم براش گوشت بپزم. چون تای فقط گوشت دوست داره. نه مرغ، نه ماهی، نه عدس، نه لوبیا،‌ نه بادمجون، ولی کدو چرا. گوشت قرمز چرا. ته‌دیگ سیب‌زمینی چرا. بعد تای پسرم چون دوردونه است، عزیز خونه است،‌ همه ته‌دیگ‌های سیب‌زمینیُ دادم خودش بخوره. بعد نشستم قربون‌صدقه‌ی چشم‌های بادومی،‌ پسته‌ای، مغز فندوقی، مغز گردویی، نخودچی، کیشمیشی و بله آجیلی، قربون‌صدقه‌ی چشم‌های آجیلیش رفتم و بش گفتم بگه آمستردام، چون پسرم تای، بیست و نه ساله، نمیتونه بگه آمستردام. به جاش سالسا و باچاتا و مرنگه رو از کلمبیایی‌ها بهتر میرقصه.